رژیا پرهام – تورنتو
دختر کوچولوی جدید مهد کودک من که همه را با مشخصات ظاهریشان صدا میزد، ولی کمکم لطفش شامل ما و دیگران شده و دارد اسامی را بهرسمیت میشناسد، مشخصهٔ مهم و جالب دیگری هم دارد، آن هم اینکه ساعتهای زیادی از زندگیاش به نظارت و بررسی چهرههای دیگران میگذرد.
این روزها چند دقیقه یکبار این سؤال از من پرسیده میشود: «رژیا، ناراحتی؟» یا «رژیا، عصبانی هستی؟» و بعد از شنیدنِ پاسخ منفی من، فقط یک جمله را تکرار میکند: «پس، لبخند بزن.»
این سؤالات نه تنها از من، که از همهٔ بچهها و حتی پدرها، مادرها و مادربزرگها پرسیده و پیشنهاد مهمِ «لبخند زدن» به همه داده میشود!
و اینروزها با حضور این «نعمت»، من از شدت لبخند زدن فکدرد گرفتهام و بچهها هم تحت آموزش لبخند زدن دائمیاند! کافیست دخترک به کسی نگاه کند، ناخودآگاه همگی به او لبخند میزنند.
نکتهٔ جالب این است که این لبخند دائمی روی لبهایشان سعادتیست که خانوادگی نصیبشان شده است.
و ای کاش چنین عادت خانوادگیِ خوبی نصیب همه آدمها میشد تا دیگر در این سن و سال سر و کلهٔ یک فسقلی پیدا نشود که به جای آموزش گرفتن، دائماً آموزش بدهد و با جدیت هم پیگیر قضیه باشد.